سفارش تبلیغ
صبا ویژن


چه مظلومانه از میانمان می‌روند...بد میزبانی می‌کنیم!
کاش زخم‌هایش را می‌دیدی....کاش نگاهش را می‌فهمیدی....کاش امتداد سکوت مظلومش را می‌شنیدی...الهی! چرا ندیدم زخم‌هایی را که بوی حکایت‌هایی از خاکریز و یاد یاران می‌داد!؟؟ بوی خون را....

کاش می‌شنیدیم صدای بال‌هایشان را که چه بی‌پروا پریدند و اوج گرفتند...چشم‌هایت را ببند تا گرفتار گرداب بی‌تفاوتی و بی‌تقوایی نشود...فقط گوش کن! شاید از میان صدای امواج بی خیالی و بدمستی و خودپرستی بتوانی امتداد خطوط خستگی‌اش را بشنوی...و دست هایت را حرکت بده...به روی زخم‌هایی که بوی عشق می دهد...عشقی به کهنگی خسته ترین پرواز...

چه بد امانت داری می‌کنیم...خدایا چه به سرمان می‌آید...دور و دورتر می شویم از رحمتت...با عروج هر پرواز احساس می‌کنم به عذابت نزدیک‌تر می‌شویم...
"الهی روح قلم هم پژمرده است، بوی سکوت تمام پیکرده‌ی روحش را احاطه کرده است...در سکوت افکار شور‌خورده اش غوطه می خورد...خسته است...خسته تر از آنکه فاصله‌ی سکوت‌هایش را به نکارش ذکر آذین دهد. این روزها شکستن دل آدم‌ها افتخار شده... این روزها اگر بی خیال باشی و در خفا بر بی‌خیالی ات بخندی آرام می‌شوی...کیف می کنی! این روزها دیگر از مرگ ارزش‌ها نمی میری....یادمان رفته بود که هنوز یک نیم نسل از عروج پروانه‌ها نگذشته بود که اکنون! اکنون کبوتران حرم یار را دیدیم که چه مستانه بال کشیدند..."


الهی خسته ایم...مانده‌ایم! سر در پای هوس، آغوش در آغوش گناه و عصیان الهی! نخواه...نگذار دست و پا زنان بمانیم در دریای خود‌خواهی ‌هایمان...
الهی سند افتخار ما سکوت و فراموشی است و بی‌توجهی و خودخواهی...کاش به اندازه‌ی تو محمد جان بی‌خیال دنیا بودیم...کاش بودی تا از تو می‌آموختیم روح آدم ها ارزش سجده دارد...
کاش می فهمیدیم سند افتخار تو دلی بود که از شوق وصال نور طپشی عاشقانه داشت...و عمیق می شدیم از زلالی که از دل بر گونه ات می چکید!انگار دنیای وجودمان رو به خاموشی است.سایه‌های تلخ بی‌مهری، در جنگ خاموشی وهم به زبان آمده و فریاد قحطی عاطفه را سر داده اند...راستی کسی که خود از نعمت‌ها می‌گریزد چه جای گله از نعمت ها؟

 

حال چشم‌هایت را باز کن و آرزو کن....کاش هنوز در میانمان بود، کاش هنوز در قاب نگاه‌مان جا داشت...کاش صدای نفس‌هایش را می شنیدیم...گوش کن! نه چشم‌هایت را نبند! ببین همسنگرانش هنوز بال و پر می‌زنند! می شکنند! می‌سوزند...می‌میرند...چشمانت را باز نگهدار...بگذار ببینند و بدانند که:
ما همیشه از شهداء عقبیم!

 

شهید علیرضا انتظامیشهید عرفان انتظامیشهید محمد جواد علویشهید محمد جوکارشهید محمد مهدویشهید غلام موسویشهید علی نصیریشهید علی نوروزیشهید مسعود رضاییشهید محمد جواد یاقوتشهیده نجمه قاسم‌پور صادقی

 

رفیق بار غریبی به دوش من مانده              که احتیاج به یک دوست یک کمک دارم             صدا زدم که به من در قبال سکه ی زخم             چه می دهید یکی گفت من نمک دارم!
نقل از علم بی نهایت، هنر، دین...


نوشته شده در دوشنبه 87/1/26ساعت 11:14 عصر توسط ساشا نظرات ( ) | |


:قالبساز: :بهاربیست: